امتحان داشتم.تنها 2 تا امتحان.تو اینو می دونستی.اما...
امروز اولی شو دادم.
خراب کردم.خراب!
فقط 3 تا سوال که از آسونی داشتن می مردن!
اما من حافظه ای نداشتم تو این سه روز که بخوام حفظش کنم!
همین.
۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه
۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه
۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه
این باران،این خیابان خیس
به سرم می زند
که بدوم
تا آخر هرچه هست
این پاییز که زود تمام شد
و ما را می برد به پیشواز زمستان ها
به سرم می زند بدوم
با تو
تا آخر هرچه هست.
...
من اینجا برای تو می نویسم.حرفایی که نمی تونم بهت بگم شاید.نمی تونی بشنوی شاید!
نمی دونم،شاید یه روزی اینجا رو بخونی.پس تا اون موقع من می نویسم.
این وبلاگ رو خیلی پیش تر ساخته بودم.اما تا الان نتونسته بودم توش بنویسم.پس نگفته هام تا حالا خیلی زیاده!
به سرم می زند
که بدوم
تا آخر هرچه هست
این پاییز که زود تمام شد
و ما را می برد به پیشواز زمستان ها
به سرم می زند بدوم
با تو
تا آخر هرچه هست.
...
من اینجا برای تو می نویسم.حرفایی که نمی تونم بهت بگم شاید.نمی تونی بشنوی شاید!
نمی دونم،شاید یه روزی اینجا رو بخونی.پس تا اون موقع من می نویسم.
این وبلاگ رو خیلی پیش تر ساخته بودم.اما تا الان نتونسته بودم توش بنویسم.پس نگفته هام تا حالا خیلی زیاده!
اشتراک در:
پستها (Atom)