۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

امتحان داشتم.تنها 2 تا امتحان.تو اینو می دونستی.اما...
امروز اولی شو دادم.
خراب کردم.خراب!
فقط 3 تا سوال که از آسونی داشتن می مردن!
اما من حافظه ای نداشتم تو این سه روز که بخوام حفظش کنم!
همین.

۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

گریزی نیست
تو
پیرامون من
حلقه کشیده.
.
.
.
اولین ماه از آغاز قشنگمون مبارک.
سرشارم از چیزای خوب.
احساس می کنم به تعبیرم از دخترکان شکوفا نزدیک می شم.
.
.
.
با تو من
آبستن یک شکوفه ام
که همین بهار،سیب می شود
با تو.

۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه


این روزا روزای امتحانه!امتحانای من و تو.

تو خیلی سرت شلوغه،اماشنبه تمومی.من خوشحالم.

بعدش من شروع می شم تازه!بازم من خوشحالم!!

کلا من دختر خوشحالی ام!واسه همینه که تو عاچقمی!
این باران،این خیابان خیس
به سرم می زند
که بدوم
تا آخر هرچه هست
این پاییز که زود تمام شد
و ما را می برد به پیشواز زمستان ها
به سرم می زند بدوم
با تو
تا آخر هرچه هست.
...
من اینجا برای تو می نویسم.حرفایی که نمی تونم بهت بگم شاید.نمی تونی بشنوی شاید!
نمی دونم،شاید یه روزی اینجا رو بخونی.پس تا اون موقع من می نویسم.
این وبلاگ رو خیلی پیش تر ساخته بودم.اما تا الان نتونسته بودم توش بنویسم.پس نگفته هام تا حالا خیلی زیاده!

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

یک سیب از درخت می افتد
یک اتفاق در حال وقوع است
تو هستی
لبخند هست
زندگی هست
مهربانی هست