۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

از خودم متنفر می شم درس تو این لحظه ها...
رفتارهای کنترل نشده آنی،
از پر کردن زوری جای خالی چیزها،
از تحمل آدم هایی که وظایف نانوشته شان را نمی دانند و... از حال بد خودم...از ضعفم تو پر کردن تنهایی هام گاهی...از نگاه کردن خودم تو آینه و فکر کردن به اینکه چقد می تونه زندگی و آدماش محدودم کنن...آیا این منم؟ها...از تنها یی م تو هوای بی قرار بهار..تو سیل شکوفه،برگای سبز کوچولو...بارون نم نم وگاهی شرشر...که تنهایی هامو مضاعف می کنه...
از تو متنفر می شم وقتی هیچی نمی گی..وقتی 30دقیقه تمام زار می زنم و اینا رو بت می گم و تو...خاموشی..مثل همیشه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر