نخواستی باشی نشد که باشی دیگه بیش از این نمی تونم مورچه بشم.مورچه از این ریزتر نمی دونم اصلا وجود داره یا نه؟!
سوگند خوردم.دیگه نمی تونم.
چهارشنبه دوم تیرماه
۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه
تو چشام نیگا کردی..دستمو فشار دادی تو دستت که یعنی آره منم...قول دادی با فشار چشمات بهم تأییدش کردی که ... می بینی اما؟!بازم تنهام درست مثل همیشه.و تو حتی دلت نمی خواد اینو بگم.قول دادی که دنیامو آروم می کنی..درس وقتی برسی خونه.وقتی آروم شه دنیات.عطسه می کنی.آبریزش بینی داری..آلرژیت اومد سراغت یهو.اما من می دونم اینا ناآرومت نمی کنن..تنهام گذاشتی درس مثل همیشه. غروب دوشنبه اول تیرماه هشتادوهشت
با من حرف بزن قبل از اینکه سقوط کنم. خاکستریم بیشتر از همیشه.