۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

1.چهارشنبه،صبح:تعجب مدارم اين روزا!
قرار بوده باهم بريم كتابخونه ملي.گفتي بارونيه و بنابراين توهم تعطيلي!!چرا بارون منو متولد مي كنه پس؟!گفتم باشه،گفتم بخوابيم پس.بغلم مي كني؟...منتظر جوابم نشدي،نشده بودي؟!خوابيدم.تلخ.با علامت سوال وحشتناك سنگين رو سرم!
2.تصميم دارم طبق لايحه ي جديدت مبني بر سكوت حتي در مواقعي كه حق با توئه،عمل كنم تا نتيجه رو ببينم!
3.فقط اگه دستمو مي بردي لاي موهام يا مي بوسيديم يكي فقط يكي آروم و نازك،همه چي تموم مي شد.همه چي مي شد مثل هميشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر