۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

چون چای اسیر در چای کیسه ای
فریاد می زنم
درد می کشیدم
درد بود
فقط درد
وتو هی می گفتی
نباید از قلاب سنگ ها بترسی
نمی ترسیدم
فقط می خواستم خودم باشم
انباشته از تو
انباشته از زندگی
تا قبل از انفجار آب
شعله ها را از فنجان بگیر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر