آیا عاشق ماندن دست ماست؟
معمولا یکی از عوامل مهم در عشق شهوانی نادیده گرفته می شود و آن اراده است.عاشق کسی بودن فقط داشتن یک احساس قوی نیست-بلکه یک تصمیم،یک عقیده و یک قول است.اگر عشق تنها یک احساس بود دلیلی نداشت به همدیگر قول بدهیم تا ابد عاشق هم خواهیم ماند.از اینرو تصور آنکه اگر یکی از دو طرف رابطه نتوانست رابطه را حفظ کند آن رابطه می تواند به آسانی قطع شود همانقدر برخطاست که گمان کنیم یک رابطه تحت هیچ شرایطی نباید قطع شود.
(قسمتی از مقاله به همین نام از هفته نامه ایران دخت شنبه26 بهمن)
۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سهشنبه
از روزی که رفتی به طرز عجیب و دردآوری شاید،گره خوردم به مکان های تو!
1.امتحان لعنتی ام تو دانشگاه تو و بدتر از اون تو دانشکده تو بود.
2.با آقای دکتر در ارتباط با پایان نامه ام تو دانشگاه تو قرار دارم،دقیقا امروز!دقیقا الان که تو سایت تونم!
3.پژوهشکده از پایان نامه و کلا موضوع من خوشش اومده و می خواد حمایتش کنه!درست موقعی که دیگه حمایت تو رو ندارم ،بقیه دارن جبران می کنن.
4.صبح بلوز صورتی ام رو پوشیدم.همونی که موقع اولین بار رقصیدنمون تنم بود.همونی که دستاتو دور کمرم و اون حلقه کردی...
بوی تو رو می داد هنوزم بوی تو رو می داد..موهای تو روش بود...و دقایقی تو دستای من ،دریا کرد چشمامو...
5.چرا اینطوریه؟چرا همه هستن سرجای خودشون.منو تنها نمی ذارن اما تویی که سرجات نیستی،تنهام گذاشتی...
6.اما همه جا هستی..تو انگشتام...تو لبام...تو قلب کوچیکم...
7.حتی تو لاین های دانشکده تون...سربالایی های دانشگاتون..که همش فکر می کنم واسه یه آدم198 سانتی و 100 کیلویی بالا رفتن از ایا خیلی باید سخت باشه!...تو پشت میزای آتلیه ها...حتی پشت این سیستما!...کنار در جنوبی دانشگا...همه ماشینای شبیه ماشینت ...تو هستی همه جا...تو همه ی لحظه هام.
1.امتحان لعنتی ام تو دانشگاه تو و بدتر از اون تو دانشکده تو بود.
2.با آقای دکتر در ارتباط با پایان نامه ام تو دانشگاه تو قرار دارم،دقیقا امروز!دقیقا الان که تو سایت تونم!
3.پژوهشکده از پایان نامه و کلا موضوع من خوشش اومده و می خواد حمایتش کنه!درست موقعی که دیگه حمایت تو رو ندارم ،بقیه دارن جبران می کنن.
4.صبح بلوز صورتی ام رو پوشیدم.همونی که موقع اولین بار رقصیدنمون تنم بود.همونی که دستاتو دور کمرم و اون حلقه کردی...
بوی تو رو می داد هنوزم بوی تو رو می داد..موهای تو روش بود...و دقایقی تو دستای من ،دریا کرد چشمامو...
5.چرا اینطوریه؟چرا همه هستن سرجای خودشون.منو تنها نمی ذارن اما تویی که سرجات نیستی،تنهام گذاشتی...
6.اما همه جا هستی..تو انگشتام...تو لبام...تو قلب کوچیکم...
7.حتی تو لاین های دانشکده تون...سربالایی های دانشگاتون..که همش فکر می کنم واسه یه آدم198 سانتی و 100 کیلویی بالا رفتن از ایا خیلی باید سخت باشه!...تو پشت میزای آتلیه ها...حتی پشت این سیستما!...کنار در جنوبی دانشگا...همه ماشینای شبیه ماشینت ...تو هستی همه جا...تو همه ی لحظه هام.
۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سهشنبه
1.چهارشنبه،صبح:تعجب مدارم اين روزا!
قرار بوده باهم بريم كتابخونه ملي.گفتي بارونيه و بنابراين توهم تعطيلي!!چرا بارون منو متولد مي كنه پس؟!گفتم باشه،گفتم بخوابيم پس.بغلم مي كني؟...منتظر جوابم نشدي،نشده بودي؟!خوابيدم.تلخ.با علامت سوال وحشتناك سنگين رو سرم!
2.تصميم دارم طبق لايحه ي جديدت مبني بر سكوت حتي در مواقعي كه حق با توئه،عمل كنم تا نتيجه رو ببينم!
3.فقط اگه دستمو مي بردي لاي موهام يا مي بوسيديم يكي فقط يكي آروم و نازك،همه چي تموم مي شد.همه چي مي شد مثل هميشه.
قرار بوده باهم بريم كتابخونه ملي.گفتي بارونيه و بنابراين توهم تعطيلي!!چرا بارون منو متولد مي كنه پس؟!گفتم باشه،گفتم بخوابيم پس.بغلم مي كني؟...منتظر جوابم نشدي،نشده بودي؟!خوابيدم.تلخ.با علامت سوال وحشتناك سنگين رو سرم!
2.تصميم دارم طبق لايحه ي جديدت مبني بر سكوت حتي در مواقعي كه حق با توئه،عمل كنم تا نتيجه رو ببينم!
3.فقط اگه دستمو مي بردي لاي موهام يا مي بوسيديم يكي فقط يكي آروم و نازك،همه چي تموم مي شد.همه چي مي شد مثل هميشه.
۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه
صبح تاکسی گرفتم تا دفتر.راننده هه قاطی بود.دستشو از رو بوق ور نمی داشت. دهن به دهن مسافرای ناراضی می ذاشت...من بیچاره ام جلو نشسته بودم وتا دلت بخواد اخم کرده بودم.خداخدا می کردم زودی برسم و پباده شم.با خودم گفتم اگه من جای اون راننده ها ی دیگه بودم خوب حالتو جا می آوردم!البته نهایتش این بود:چیه ؟نباید رفت؟فقط تو باید بری؟؟!!!بوق نزن مرتیکه.بوق نزن...
.
.
.
از دیروز عصر تاحالا ناپدیدی!نمی دونم چرا اما می دونم بعضی کارا انجام دادنشون به زمان بستگی داره و زمانش که بگذره دیگه!!
.
.
.همین الان ازت پرسیدم چرا؟گفتی نمی دونم اما حتما یه دلیلی داشته!!
من مطمئنم یه دلیلی داشته اما نمی دونم چی بوده؟!!!!!!
.
.
.تا حدودی عصبانیم!
تاحدودی احساس تنهایی اجباری خفنی تو وجودمه!
.
.
.
از دیروز عصر تاحالا ناپدیدی!نمی دونم چرا اما می دونم بعضی کارا انجام دادنشون به زمان بستگی داره و زمانش که بگذره دیگه!!
.
.
.همین الان ازت پرسیدم چرا؟گفتی نمی دونم اما حتما یه دلیلی داشته!!
من مطمئنم یه دلیلی داشته اما نمی دونم چی بوده؟!!!!!!
.
.
.تا حدودی عصبانیم!
تاحدودی احساس تنهایی اجباری خفنی تو وجودمه!
۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه
۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)